سال 1997، در هفتادمین دوره مراسم اهدای جوایز آکادمی اتفاقی افتاد. فیلم جاهطلبانه جیمز کامرون به شکل خیرهکنندهای درخشید و 11 جایزه اسکار را از آن خود کرد. تایتانیک تقریبا در هر رشتهای که نامزد بود، برنده شد و کامرون وقتی سرانجام اسکار بهترین فیلم را هم گرفت، پشت میکروفون جمله معروفش را گفت:«حالا من پادشاه جهان هستم!».
آن سال اما یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما هم به عنوان رقیب در خیلی از رشتهها در کنار تایتانیک حضور داشت: پرونده محرمانه لس آنجلس. فیلمی به کارگردانی کرتیس هنسان که با اقتباس از رمان پیچیده و جذاب جیمز الروی ساخته شده بود و بازی شماری از بهترین بازیگران در کنار استعدادهای جوان آن موقع (راسل کرو، کوین اسپیسی، گای پیرس، دنی دویتو و کیم بسینگر) و کارگردانی ظریف و دقیق هنسان توانسته بود سینمای نوآر را دوباره زنده کند.
فیلمی که خیلی زود میان علاقهمندان جدیتر سینما محبوب شد و هنوز هم دیدنش تجربه بسیار جذاب و لذتبخشی است. با این حال این فیلم با تمام ارزشهای هنری و فنی و ساختاری و سینمایی زیر سایه تایتانیک قرار گرفت. فیلمی که تبدیل به یک پدیده جهانی شده بود.
پوسترهایش در تمام جهان دست به دست میشد، زنان خانهدار و میانسال هر نسخهای از آن را که به چنگ میآوردند به خانه میبردند،تینایجرها برای فیلم و کاراکترهایش سر و دست میشکستند و ترانه فیلم از بلندگوهای بسیاری از کشورهای دنیا پخش میشد. آن سال،سال تایتانیک بود و این پدیده عامهپسند آنچنان جهان را تسخیر کرده بود که هیچ رقیبی نمیتوانست در مقابلش بایستد. طبیعی بود که اسکار هم با موج جهانی همصدا شود و 11 جایزه برایش کنار بگذارد.
حالا که 16 سال از آن شب میگذرد تفاوت این دو فیلم را بهتر میشود
دید.تایتانیک را حالا دیگر مگر به زور سه بعدی شدن بشود دوباره تماشا کرد.
کاربران IMDB به آن نمره 6/7 دادهاند ( در مقابل 8/4 محرمانه لسآنجلس) و
سایت متاکریتیک که برآیند نظر منتقدان را اعلام میکند به آن نمره 74 داده
(در مقابل نمره 90 برای محرمانه). آن موج، گذشته و حالا با انصاف و دقت
بیشتری میشود دید که کدام فیلم ارزشمندتر و ماندگارتر بوده است.
اتفاقی که در این چند سال برای لیونل مسی، نابغه بارسلونا و البته خود این باشگاه افتاده، شباهت زیادی به پدیده تایتانیک دارد؛ پوسترهای مسی همه جا دست به دست میچرخند و تینایجرها روی دیوار اتاقشان تصویر خوشحالیهای او را نصب میکنند. لباسها و وسایل مربوط به این تیم را به راحتی آب خوردن میتوانید (حتی اینجا در کشور خودمان) پیدا کنید.
صفحههای اول و تیترهای یک مال آنهاست. تبلیغات تلویزیونی، روی جلد
مجلات و حتی بازیهای کامپیوتری. بارسلونا موج غالب این روزگار است. شب جشن
توپ طلا هم نمیتواند خلاف این جریان باشد.
ای کاش تصویری از چهره کرتیس هنسان در آن شب، وقتی اسکار کارگردانی و بهتریم فیلم به کامرون اهدا شد، وجود داشت.
میشود حدس زد که او هم لبخندی بر لب داشته. شبیه همین لبخندی که رونالدو بر صورتش دارد وقتی که جایزه بهترین بازیکن سال به مرد کوچک اندام بارسا داده شد.لبخندی که در جستوجوی پاسخی برای همان پرسش بالاست. این بار چقدر طول میکشد تا موج عامهپسند تمام شود و بعد بشود با دقت و وسواس بیشتری به این هیاهو نگاه کرد؟
همشهری جوان/شماره392/بهمن بابازاده
محسن چاوشی از آن خوانندههایی است که هرچقدر هم خودش سعی در دوری از حاشیه داشته، باز به خاطر این انزوا، هر خبر یا گزارشی در موردش بیشترین واکنشها را دارد و خیلی زود باید منتظر پسلرزههای آن گزارش از طرف طرفداران دو آتشهاش بود. دلیلش هم واضح است. وقتی یک چهره موسیقی ترجیح داده در خفای کامل مسیر هنریاش را پیش ببرد، هر خبری میتواند واکنشزا باشد.
این روزها هم که چاوشی در آستانه انتشار آلبوم جدیدش قرار دارد، حرف و حدیثها در مورد او و آلبوم جدیدش همین طور در حال بیشتر و بیشتر شدن است. حالا اگر میخواهید به شایعات اینترنتی اکتفا نکنید و واقعا بدانید کار جدید محسن چاوشی چه ویژگیهایی دارد، شما هم به پشت صحنه «من خود آن سیزدهم» بیایید.
اینجا یکی از کوچه پسکوچههای حوالی بیمارستان
«آتیه» در غرب تهران است. اهالی این محل هرازگاهی شاهد حضور چهرههای
سرشناس در محلشان هستند ولی هیچکس خبر ندارد که استودیوی «محسن چاوشی»
دقیقا در یکی از خانههای این محله قرار دارد و این خواننده از ساعت 11 صبح
تا 2 شب اینجا در حال کار روی آلبوم جدیدش است.
استودیو 103 record که این روزها علاوه بر محسن چاوشی، سه چهره شناخته شده دیگر را هم به خود میبیند:«سینا حجازی، حسین صفا و ایمان قیاسی». نزدیکترین دوستان چاوشی که همه با هم در حال کار روی آلبوم جدید او هستند. دیگر چیزی تا تحویل نسخه نهایی به تهیهکننده اثر نمانده.
از باباطاهر تا شهریار
آلبوم
جدید قرار است تا اواسط بهمن امسال وارد بازار شود. آلبومی که به قول خود
محسن چاوشی از پنج سال پیش تولید و ضبطش آغاز شده اما برخی اتفاقات باعث
شده که دست به دست در بین تهیهکنندههای بازار بچرخد و انتشار آن به تاخیر
بیفتد.
چاوشی مدعی است که این آلبوم چهرهای جدید را از او به مخاطبانش عرضه میکند.
شاید به خاطر همین متفاوت بودن او این بار سراغ اشعاری از وحشی بافقی، مولانا، شهریار، خیام نیشابوری و بابا طاهر رفته است. اتفاقی که در ابتدا با واکنش منفی عدهای از دوستداران این خواننده روبهرو شد ولی به مرور خیلیها از این تغییر رویه و سبک استقبال کردند و «خاص» بودن محسن چاوشی را به همین تصمیماتش ربط دادند.
خود چاوشی درباره تجربه این فضاها و ریسک
ورود به این سبک و سیاق میگوید: « قبل از اینکه پیشنهاد این آلبوم به من
بشود یک کار در همین فضاها داشتم. بعضی دوستان آن را شنیدند و از آن
استقبال کردند و همین باعث شد انرژی من برای کار کردن در این فضاها بیشتر
شود. هر چند آن اوایل خیلی امیدی به استقبال از طرف مخاطبان نداشتم ولی به
مرور و بعد از پیگیری بیشتر مفهومی این قبیل آثار به این نتیجه رسیدم که
قطعا مخاطب موسیقی من هم میتواند با این اشعار فاخر و کلاسیک ارتباط
برقرار کند.»
چاوشی تعریف میکند: «به مرور این حسم بیشتر و
بیشتر شد و حالا به اطمینان خاطر رسیدهام. با انتشار آلبوم بهتر و بیشتر
میشود درباره این ماجرا صحبت کرد. شاید باورتان نشود ولی این روزها که در
مراحل نهایی میکس آثار این آلبومام، به قدری درگیر اشعار مفاخر ادبیات
ایرانم که دیگر نمیتوانم با آثار روز بازار ارتباط برقرار کنم. قصد
بیاحترامی به کسی را ندارم، فقط حال و روز این روزهایم را گفتم. امیدوارم
مخاطبانم از عقب افتادن تاریخ انتشار آلبوم دلخور نشوند. قول میدهم که با
دستی پر سراغشان بیایم.»
صدای غلط کردن
یکی
از پرهیجانترین قطعات این آلبوم بدون شک قطعه «توبه نامه» است که با
ترجیعبند «غلط کردم ، غلط...» ساخته شده است. اینطور که خود چاوشی
میگوید، او در این قطعه نگاهی انداخته به برخی اشتباهاتش در زندگی و عمر
کاری. البته این روزها حرف و حدیثهایی درباره حذف این قطعه از آلبوم عنوان
شده. هرچند هنوز این خبر از سوی آقای خواننده تایید یا تکذیب رسمی نشده
اما شایعات میگویند «توبه نامه» در مجموعه آهنگهای آلبوم مجوز نگرفته و
احتمالا از لیست کار آخر چاوشی حذف خواهد شد.
این در حالی است که خود چاوشی به شدت به این قطعه دلبستگی دارد و برای همین از تهیهکننده خواسته که آن را حتما در آلبوم جدید بگنجاند. در کنار همه اینها خبر انتشار اولین تیزر تصویری آلبوم «من خود آن سیزدهام»، با حضور محسن چاوشی بازتابهای فراوانی بین دوستداران موسیقی داشته.
این
تیزر محصول خلاقیت یک گروه جوان است و قرار است دو هفته قبل از انتشار
آلبوم، در قالب یک مجله تصویری به نام «پلاک هفت» منتشر شود. مجلهای که در
شماره اول آن بزرگان موسیقی کشور از قبیل رضا صادقی و رضا یزدانی و شهرام
شکوهی حضور دارند و انتشار تیزر محسن چاوشی یک جورهایی برگ برنده افتتاحیه
آن خواهد بود.
متن کامل این مطلب را میتوانید در شمارهی392 مجلهی همشهری جوان بخوانید
همشهری جوان/شماره 398/احسان ناظم بکایی
یکی از کمحاشیهترین (و اگر بدبینانه بخواهیم نگاه کنیم، «خنثیترین») دورههای جشنواره فجر، یکشنبه گذشته با اهدای سیمرغهایش به خیر و خوشی و میمنت و مبارکی به پایان رسید. درواقع اگر بیانیه اختتامیه هیات داوران، اعتراضهای پوران درخشنده روی سن، شوخیهای علیرضا داوودنژاد و حمید فرخنژاد موقع گرفتن سیمرغ و نامه سرگشاده منوچهر محمدی و مازیار میری درباره علت غیبتشان در مراسم پایانی نبود، جشنواره سی و یکم بدون هیچ اتفاق جنجال برانگیزی به پایان میرسید
(تازه همه این ماجراها هم ظرف چند ساعت، در روز آخر و بعد از آن اتفاق افتاد!) به هر حال و در انتهای این جشنواره بیسر و صدا –که حتی اجرای محتاط و مراقب شهیدیفرد در نشستهای مطبوعاتیاش، جلوی جنجال و شلوغی در آنجا را هم گرفت
مطابق رویه عادی و هر ساله مجله، جشنواره گوی و تمشک اختصاصی «همشهری جوان» را برگزار کردیم و از سی نفر از منتقدان و سینمایینویسهای کشورمان خواستیم تا بهترین و بدترینهای این جشنواره را به سلیقه و نظر خود انتخاب کنند (انتخابی که البته چندان با سلیقه داوران جشنواره منطبق نبود).
برندههای گوی و تمشک بازیگری همشهری
جوان را میتوانید در چهرههای همین صفحه ببینید، اما اطلاعات دقیقتر از
جزئیات رایها را بعد از یک گزارش اجمالی از حال و هوای کلی فیلمهای
جشنواره امسال، در صفحات بعدی خواهید خواند.
در نگاهی کلی، به نظر میآید فیلمهای این دوره جشنواره فجر که به 31 سالگیاش رسیده، اکثرا فیلمهای متوسطی بودند که هیجانانگیز نبودند و معمولا توصیهای نمی شد که فلان فیلم را حتما ببینید. تقریبا همه مطمئن بودند که این فیلمها اکران خواهند شد. حتی آن چند سانس اضافه در چند سینمای محدود هم شباهتی با سالهای طلایی صفهای طولانی نداشت.
در عین حال اما، فیلمهای اعصاب خردکن و غیرقابل تحمل هم –لااقل به نسبت دوره قبل- کمتر در جشنواره حاضر بودند. فیلمهایی که در میانه تماشا، عطای ادامهشان را به لقایش ببخشی و با خیال راحت سالن را ترک کنی و مطمئن باشی که چیزی را از دست ندادهای. در واقع، گرچه جشنواره امسال فیلم شاخص و عالی زیاد نداشت اما فیلم افتضاح و بهدردنخور هم (به نسبت) خیلی تویش نبود.
نکته دیگر مطرح شدن فیلمهایی بود که متکی بر فیلمنامه بودند و ستارهها چندان نقشی درش نداشتند. فیلمهایی که اتفاقا نگاهی امیدوارانه و سرخوش به زندگی را دنبال میکردند. علاوه بر سه فیلمی که اسمش پیشتر آمد، میتوان به «کلاس هنرپیشگی/ علیرضا داوودنژاد » و «تاج محل/ دانش اقباشاوی » هم اشاره کرد که کموبیش در چنین حال و هوایی ساخته شده بودند.
از افغانستان تا سومالی، از آلمان تا عراق
در
مقابل فیلمهایی که دچار شعارزدگی مفرط بودند، هر چند بعضا از بازیگرانی
کارکشته بهره میبرند، باز چندان موردتوجه قرار نگرفتند. فیلمهایی مثل
«بشارت به یک شهروند هزاره سوم/ محمدهادی کریمی» که به پدیده شیطانپرستی
در مدارس میپرداخت، «گهوارهای برای مادر/ پناهبرخدا رضایی » که فقط
ایدهای به نام احترام به مادر داشت،
«فرزند چهارم/ وحید موسائیان» که با نگاهی کارت پستالی و با فاصله به قحطی سومالی ساخته شده بود، یا دو فیلم بینالمللی «گامهای شیدایی/ حمید بهمنی» و «فرشتگان قصاب/ سهیل سلیمی» که به ماجرای اشغالگری در عراق و افغانستان میپرداختند.
افغانستان هم با فیلمهای «خاک و مرجان/ مسعود اطیابی»، «یک دو سه... پنج /محمد معیری» و «فرشتگان قصاب» یکی از سوژههای جالب برای فیلمسازان بود. .
در حسرت آغاز
از
سوی دیگر اگر مشکل جشنواره قبلی، نداشتن پایان برای فیلمها بود، مشکل
امسال اغلب فیلمها این بود که آغاز نمیشدند! یعنی قصه و ماجرای فیلم یا
دیر شروع میشد یا اصلا شروع نمیشد و سروته فیلم با چند موقعیت و چند
کاراکتر، هم میآمد.
سینمای دفاع مقدس برعکس پارسال که با «روزهای زندگی» ، «شور شیرین» و «ضد گلوله» روزهای پرفروغی را پشت سر گذاشت، امسال تنها دو فیلم «بزرگمرد کوچک/ صادق دقیقی» و «زیباتر از زندگی/ انسیه شاهحسینی» را در جشنواره داشت که هر دو پرداختی ضعیف به زندگی شهیدان بهنام محمدی و حسین علمالهدی داشتند.
سینمای تاریخ اسلام هم امسال «عقاب صحرا/ مهرداد خوشبخت» را به جشنواره آورده بود. ماجرای زندگی «ابوبصیر ثَقَفی» در زمان صلح حدیبیه، که به همان ضعف نمونه پارسالش یعنی «راه بهشت/ مهدی صباغزاده» دچار بود.
موجی که راه نیفتاد
شاید
برای همین هم مراسم اهدای جوایز و سیمرغها در اختتامیه، چندان حاشیهساز
نشد و کسی نمیگفت حق کس دیگری را خوردهاند یا فلانی، حقش نبوده است.
حتی پراکندگی گوی و تمشکها در همین نظرسنجی همشهری جوان -که خیلی از منتقدان و سینمایینویسها، تا چند عنوان را برای یک آیتم انتخاب کردهاند- نشان میدهد تقریبا هیچ فیلم یا کاراکتری نتوانسته تمام و کمال و به طور قاطع، نظرات را به خود جلب کند و به اصطلاح از بقیه «بکَند».
فیلمهای جشنواره امسال، فیلمهایی محتاط شده بودند که شاید ناشی از تاثیرات سیاستگذاریها روی فیلمسازان و هنرمندان باشد. آن اندک حاشیهها هم یا در پیرامون نشستهای مطبوعاتی ایجاد شد یا در ازدحام لابی برج میلاد و خود فیلمها هیچکدام موج خیرهکنندهای به پا نکردند.
در این میان تنها استثناها، موج «قاعده تصادف» به واسطه نگاه متفاوتش به نسل جدید جوان (یا همان نسل چهارمیها) و تا حدی هم فیلم «هیس! دخترها فریاد نمیزنند/ پوران درخشنده» بودند که ماجرای تعرض به کودکان را به عنوان سوژه مرکزی خود انتخاب کرده بود. در نهایت اینکه به نظر میرسد سینمای ایران، جشنوارهای متوسط و بیستاره را به معنای واقعی کلمه، «از سر گذراند».
جشنواره
سی و یکم هم تمام شد. این جشنواره هم با همه حواشی و بالا و پایینهایش و
با سیمرغهای کریستالی شدهاش به تاریخ سینمای ایران پیوست. بعضی از
فیلمها نتوانستند سطح توقعات را برآورده کنند.
فیلمهای «چه خوبه برگشتی/ داریوش مهرجویی» و «آسمان زرد کمعمق/ بهرام توکلی» از این دسته بودند و بعضی دیگر، ناگهان گل کردند و دیده شدند تا معلوم شود سینمای ایران، هنوز معجزه بلد است. فیلمهایی مثل «تنهای تنهای تنها/ احسان عبدیپور» و «خسته نباشید/ محسن قرائی» را میتوان از این دسته دانست.